یه نقطه بود . یه نقطه کوچولو که روشن و خاموش میشد. یه نقطه وسط یه توده به اندازه توت فرنگی. و من سرشار شدم از دیدن این نقطه و ضربان منظمش.معجزه بود. آفرینش بود... قلبی که می زد،قلب کوچولوی ما بود.
کوچولوی ما در هشت هفتگی با قلبی پر امید و در اندازه 1.72 سانتی به ما لبخند زد و من شاد شاد و سرشار از شکرم. احساس شرمندگی میکنم. کاش بیشتر شکر بتوانم بکنم.
عجیب حسی بود . ...
همسرم هم شاد بود. قیافه پدرانه اش آرامم می کند. وقتی به من می گوید نگران نباش حواسم به شما هست.کنارتان هستم من در اوج می روم.
خدایا ممنونم از این احساس امنیت و آرامش و شادی و از تو می خواهم به هر طریقی در زندگی هرکسی اینها را سرریز کنی..
الحمدلله
سلام خانمی
الهی قربون این کوچولوی یک سانتی بشم من
امیدوارم مثل مامانای دیگه نباشی که منتظر دنیا اومدنش باشن
از تک تک لحظات بارداری و بعد از تولدش لذت ببرین
سلام گلم
فدات بشم عزیزم. راست میگی .واقعا این لحظه ها ناب و تکرار نشدنی اند.
عزیززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززز دلم بیا بغلممممممممممممممممممممممممممممممم
بیا ماچت کنم محکممممممممممممممممممممم
وای حست رو درک میکنم..... فکر کن اون قلب ها دو تا بودن برای ما.
اومدم محکم بغل کنی ها .دلم خیلی تنگ شده
دقیقا اون موقع همین فکر رو می کردم. اگه دوتا نقطه نورانی بود ...