نور چشم من ، امانت خدا

رَبِّ اجْعَلْنِی مُقِیمَ الصَّلاَةِ وَمِن ذُرِّیَّتِی رَبَّنَا وَتَقَبَّلْ دُعَاء

نور چشم من ، امانت خدا

رَبِّ اجْعَلْنِی مُقِیمَ الصَّلاَةِ وَمِن ذُرِّیَّتِی رَبَّنَا وَتَقَبَّلْ دُعَاء

سحر خیز باش تا کامروا باشی...

خوبیم الحمدلله ...بعد از سالی ، یه بار جمعه صبح زود بیدار شدیم ، یعنی بعد از نماز نخوابیدیم و  با هم رفتیم آش خریدیم اومدیم خوردیم.


بعدا نشستیم که خب حالا چی که صبح زود بیدار شدیم...کلی وقت اضافه آوردیم...


البته کار زیاده ها و هنوز خونه تکونی نکردیم.یعنی قراره فردا یه خانمی بیاد کمک من و با هم معجزه کنیم و این بازار شلوغ و درهم خونمونو سر و سامون بدیم.


یه حسن خوب همسرم اینه که اکثرا صبح ها که از خواب بیدار میشه خیلی خوش اخلاقه .یعنی نقطه اوج خوش اخلاقیش میشه زمان بیدار شدن از خواب.هر ساعتی که باشه. این خیلی انرژی بخشه ها...

وقتی با تو هستم !


هیچ می دونی چی منو میبره تا اوج؟!


وقتی چند لحظه سکوت می کنی و دستتو میذاری روی سر بچه مون و من می بینم لب هات آروم آروم داره تکون می خوره ... ذکر میگی قرآن می خونی صلوات می فرستی یا قربون صدقه میری ...


وقتی از اول بارداری تا حالا گفتی این بچه امانته ! مال ما نیست. هر اتفاقی افتاد ،آروم باش!


وقتی با جدیت ازم پرسیدی تو آرزو داری بچمون در راه حق و درست شهید بشه ؟


وقتی بهش میگی دختر خوشکل بابایی !


وقتی با اطمینان بهم میگی من می دونم که  ما قراره کار بزرگی در دنیا انجام  بدیم. ما یعنی خودت و بچمون!


وقتی براش لالایی می خونی !


وقتی که قرآن می خونی و بعد می بینی من کنارتم و دستتو میگذاری روی سر بچمون (مثلا) و آیه ها رو با لحن خاصی براش بلند می خونی !


وقتی صحنه نازیبایی می بینم و تو دستتو میگیری جلوی چشمام !


وقتی وسط یک عالمه پلاستیک خرید یه بسته توت فرنگی پیدا کردم !


وقتی با خرید کردن هام به یادم آوردی نکنه برای لباس ها و چیز میزهای بچمون به اسراف بیفتی !


وقتی هزار بار گفتی ببخشید برای یک حرف کوچولو که از عمد نگفته بودی و از روی عادت بود اما می دونستی این روزها چقدر دل نازکم !


وقتی لقمه های ناپاک رو با جدیت و عصبانیت ازم دور میکنی !


وقتی نماز شب خوندن رو با خنده و شوخی برام واجب میکنی !


وقتی قنوتت پر میشه از : رب اجعلنی مقیم الصلوه و من ذریتی ....


وقتی با شوق و هیجان میگی اگه بچمون خاک بازی دوست داشت جلوشو نگیر.منم می خوام باهاش بازی کنم..


وقتی با نگرانی ازت پرسیدم اگه بچمون بزرگ شد و خواست با کسی که ما دوست نداشتیم ازدواج کنه چیکار کنیم؟ و تو گفتی ما تا اونجایی که بتونیم باهاش حرف می زنیم و اون کاری که درست هست رو بهش میگیم اما اگه قبول نکرد وظیفه ای نداریم. گفتم به همین راحتی. گفتی تو قرآن اینو گفته و بهم نشون دادی. الان آیه یادم نمیاد.(اما این همه آرامش و تسلیم بودن و اینکه بچه رو خدایی دیگر نمی دانی در زندگی دوست دارم.اینکه می دانی امانت استو اینکه می دانی نباید همه چیز را فدای بچه کرد که بچه آزمایش و امانت است)


وقتی با اقتدار مرد خانه بودن و همراهی هاتو برای من و دخترت تکرار می کنی و چشمات برق میزنه که من با خنده بگم شما همسر و بابای خونه هستین هر چی شما بگین !


وقتی با عشق به بلدرچین هامون غذا میدی !!! خیلی پدرانه بهشون نگاه می کنی !!


وقتی کبک داشتیم و فرار کرد و تو تا یک روز تمام غصه می خوردی و آخرش اومدی بهم گفتی من برای یک کبک اینطوری شدم و اگه تو چیزیت بشه چکار کنم...


وقتی با مهر و بی مقدمه میگی دوست دارم ! 


وقتی نماز شکر میخونی ...هر روز


الحمدلله




کوثر


از روزی که فهمیدم نی نی مون دختره سر نماز یا بعد از نماز یا موقع خوب بی اختیار با لبخند براش می خونم :


                             


قطعا ما به تو خیر کثیر (فاطمه) دادیم (۱) پس به شکرانه اش برای پروردگارت نماز بخوان و قربانی کن (۲) و بدان که قطعا شماتت گوی و دشمن تو ابتر و بلا عقب است (۳).



خدایا کمک کن فرزند صالح و سالم داشته باشیم!



الحمدلله

اینقدر هیجان زده ام که از دیروز داشتم فکر می کردم که چه جوری اینجا بنویسم...


در طی دو روز گذشته چندین بار حرکت رو حس کردم.... نمی دونم چه جوری بگم. اولش گفتم شاید حرکات شکمی خودم باشه ولی وقتی کتاب مربوط به بارداری رو خوندم و دیدم دقیقا همون حرکت رو  داره خیلی خوشحال شدم. ...حالا ممکنه یه ربع بی حرکت و بیصدا دراز بکشم تا دوباره کوچولوی ما از داخل با مشت کوچولوش بزنه به دیواره داخلی..

خدایا فعلا تا همینجا شکر و شکر و شکر....

این مدت همش وقتی میبینم بچه کوچکی در مثلا دو سالگی یا بزرگتر مشکل داره عاجزانه از خدا درخواست می کنم که بچمون همیشه سالم باشه... من بیماری میوه زندگی رو می شناسم. بیماری پاره تن رو که جلوی چشمت بزرگ بشه و با درد رشد کنه ... همه مریض ها رو شفا بده خدای مهربونم...


فردا ایشالا میرم برای سونوگرافی کامل...خیلی خیلی بیقرارم.... امیدوارم تا الان از نی نی خوب مراقبت کرده باشم...


وقتی چندتا بچه چندماهه رو دیدم که تو بغل مامانشون خوابیدن یا گریه می کنن حسابی ذوق کردم و دلم بیتاب شدن برای در آغوش کشیدن تو ! 


خدایا تا همین جا هم می دونم بیشتر از لیاقت من بهم لطف داشتی که اجازه دادی این لحظه های شیرینو تجربه کنم. خدایا لطفا منو برای بقیه الطاف زیبات آماده کن...


پ.ن : راستی خدایا نمی دونم ازت چه جوری تشکر کنم گره اون مشکل به طور معجزه آسایی داره از هم باز میشه... دوست دارم.




خوب یه کم به من حق بده ...دست خودم نیست اینهمه زودرنجی

دلم ازت گرفته بود. سرد بودم و قفل. تو هم هرکار میکردی این قفل باز نمی شد...دست خودم نبود تو هم بدجور دلگیرم کردی ...


از حضرت فاطمه خواستم...تا حالا سابقه نداشت سه روز بی اعتنا بشم به همه چیز و به تو و مثله یه روح تو خونه راه برم. بی هیچ اشکی .از خودم تعجب کردم. چیزی در درونم دست و پا میزد که منو از تو دور کنه... و نخواستم و التماس کردم که اون مهر همیشگی برگرده ...هنوز کامل نشده اما داره میاد... دوباره گرم هستم . 

الحمدلله