نور چشم من ، امانت خدا

رَبِّ اجْعَلْنِی مُقِیمَ الصَّلاَةِ وَمِن ذُرِّیَّتِی رَبَّنَا وَتَقَبَّلْ دُعَاء

نور چشم من ، امانت خدا

رَبِّ اجْعَلْنِی مُقِیمَ الصَّلاَةِ وَمِن ذُرِّیَّتِی رَبَّنَا وَتَقَبَّلْ دُعَاء

شبانه من و تو

شبها چشمامو می بندم... خواب نمیاد توش.. خیره میشم به چارچوب در و نور ضعیفی که از شعله بخاری میاد...نور آبی... بعد آروم آروم احساس می کنم کسی در درونم منتظره تا براش حرف بزنم. منم صداش می کنم. با هم یه کوچولو که حرف میزنیم یهو آروم میشم و می خوابم...

صبح با صدای ساعت که برای نماز بیدار میشم احساس میکنم چقدر هر روز نزدیکتر شدم بهش...


خدایا با چه زبونی به خاطر اینکه این مرحله از زندگیم تا حالا اینقدر عالی گذشته  ازت تشکر کنم. هربار تو مطب دکتر با انواع مشکلات این دوران روبرو میشم و با حیرت نماز شکر می خونم.


الحمدلله

من با هوای تو حال دگر دارم...


نمی دونم هنوز زوده یا نه اما دیشب یه تکون کوچولو احساس کردم... دردی عجیب داشتم و وسط های درد این تکون رو حسون کردم. یعنی ممکنه؟ خیلی خیلی عالی بود...


یه دوست خوب دارم ، یه خواهر مهربون ، (جاری اولم ) که  یکی از خادم های افتخاری شاهچراغه ... هر هفته میره اونجا. هرهفته یه چیزی با خودش می بره و برام روش دعا می خونه و میاره. من هفته ای یه بار خرما (یا سیب ، یا کلم!! و... ) می خورم که با هوای شاهچراغ و دعای توسل و حدیث کسا و زیارت عاشورا و... نفس پاک دوست خوبم متبرک شده...

این دوست خوبم کتاب گناهان کبیره رو بهم داد و قبلش هم یه دفترچه...بهم گفت من می خوام محاسبه داشته باشم از خودم و کارهام. بیا ثبت کنیم ببینیم تا چند روز می تونیم هر روز یه کار مستحب و یه پرهیز از گناه داشته باشیم..آیا مثلا می تونیم تا 40 روز گناهی رو کنترل کنیم....

من هنوز به طور جدی راه نیفتادم اما اون حسابی مشغوله ...خدایا به هردومون توفیق بده...


از خدا می خوام خیر و برکت دنیوی و اخروی رو در زندگی دوست مهربونم سر ریز کنه .همیشه.


بابا


از ابتدای بارداریم تا حالا هر روزی که رفتم خونه مامان اینا ، بابا یه لیوان آب پرتقال برام گرفته و با لبخند بهم داده.


کاش بفهمم قدر این نعمت را...




خدایا من می دونم لایق نیستم ولی کمکم کن جبران کنم.حداقل ذره ای..



نمی دونم چی بگم واقعا...اشک تو چشمام جمع میشه ..

حس درون



مدتیه خوابیدن برام دیگه مثه سابق شیرین نیست. من همیشه آماده خواب بودم ها!

مدتیه غذا خوردن برام بی مزه شده. هیچ غذایی به دلم نمیشینه. اشتها برا هیچی ندارم.

مدتیه بی حوصله ام.

مدتیه هیچ کسی و هیچ چیزی  سرحالم نمیاره.

مدتیه طعم آب به دلم نمی نشینه.




تازگی ها محصور شدم در دنیای جدید خودم. شادم. هیچ کدوم از اونایی که بالا نوشتم اذیتم نمی کنه.وقتی حس می کنم کسی در وجودمه انگار به هیچ چیزی نیاز ندارم. بی نیازم کرده. اگر اصرار عزیزانم نبود نه اینقدر می خوردم و نه اینقدر می خوابیدم. انگار در دنیایی متفاوتم.

کسی خندید گفت تا سه ماهگی که روح نداره چرا اینقدر تو حسی؟ و من خندیدم و گفتم هست.تو نمی دانی..

وجود این ذره در درونم ...وای محشره !

به این فکر می کنم که ذره ای با من چه کرده و خدایا اگر تو را حتی به همین اندازه حس می کردم چه می شدم.



توت فرنگی ، معجزه ، قلب


یه نقطه بود . یه نقطه کوچولو که روشن و خاموش میشد. یه نقطه وسط  یه توده به اندازه توت فرنگی. و من سرشار شدم از دیدن این نقطه و ضربان منظمش.معجزه بود. آفرینش بود... قلبی که می زد،قلب کوچولوی ما بود.


کوچولوی ما در هشت هفتگی با قلبی پر امید و در اندازه 1.72 سانتی  به ما لبخند زد و من شاد شاد و سرشار از شکرم. احساس شرمندگی میکنم. کاش بیشتر شکر بتوانم بکنم.


عجیب حسی بود . ...

همسرم هم شاد بود. قیافه پدرانه اش آرامم می کند. وقتی به من می گوید نگران نباش حواسم به شما هست.کنارتان هستم من در اوج می روم.


خدایا ممنونم از این احساس امنیت و آرامش و شادی و از تو می خواهم به هر طریقی در زندگی هرکسی اینها را سرریز کنی..


الحمدلله