نور چشم من ، امانت خدا

رَبِّ اجْعَلْنِی مُقِیمَ الصَّلاَةِ وَمِن ذُرِّیَّتِی رَبَّنَا وَتَقَبَّلْ دُعَاء

نور چشم من ، امانت خدا

رَبِّ اجْعَلْنِی مُقِیمَ الصَّلاَةِ وَمِن ذُرِّیَّتِی رَبَّنَا وَتَقَبَّلْ دُعَاء

وقتی با تو هستم !


هیچ می دونی چی منو میبره تا اوج؟!


وقتی چند لحظه سکوت می کنی و دستتو میذاری روی سر بچه مون و من می بینم لب هات آروم آروم داره تکون می خوره ... ذکر میگی قرآن می خونی صلوات می فرستی یا قربون صدقه میری ...


وقتی از اول بارداری تا حالا گفتی این بچه امانته ! مال ما نیست. هر اتفاقی افتاد ،آروم باش!


وقتی با جدیت ازم پرسیدی تو آرزو داری بچمون در راه حق و درست شهید بشه ؟


وقتی بهش میگی دختر خوشکل بابایی !


وقتی با اطمینان بهم میگی من می دونم که  ما قراره کار بزرگی در دنیا انجام  بدیم. ما یعنی خودت و بچمون!


وقتی براش لالایی می خونی !


وقتی که قرآن می خونی و بعد می بینی من کنارتم و دستتو میگذاری روی سر بچمون (مثلا) و آیه ها رو با لحن خاصی براش بلند می خونی !


وقتی صحنه نازیبایی می بینم و تو دستتو میگیری جلوی چشمام !


وقتی وسط یک عالمه پلاستیک خرید یه بسته توت فرنگی پیدا کردم !


وقتی با خرید کردن هام به یادم آوردی نکنه برای لباس ها و چیز میزهای بچمون به اسراف بیفتی !


وقتی هزار بار گفتی ببخشید برای یک حرف کوچولو که از عمد نگفته بودی و از روی عادت بود اما می دونستی این روزها چقدر دل نازکم !


وقتی لقمه های ناپاک رو با جدیت و عصبانیت ازم دور میکنی !


وقتی نماز شب خوندن رو با خنده و شوخی برام واجب میکنی !


وقتی قنوتت پر میشه از : رب اجعلنی مقیم الصلوه و من ذریتی ....


وقتی با شوق و هیجان میگی اگه بچمون خاک بازی دوست داشت جلوشو نگیر.منم می خوام باهاش بازی کنم..


وقتی با نگرانی ازت پرسیدم اگه بچمون بزرگ شد و خواست با کسی که ما دوست نداشتیم ازدواج کنه چیکار کنیم؟ و تو گفتی ما تا اونجایی که بتونیم باهاش حرف می زنیم و اون کاری که درست هست رو بهش میگیم اما اگه قبول نکرد وظیفه ای نداریم. گفتم به همین راحتی. گفتی تو قرآن اینو گفته و بهم نشون دادی. الان آیه یادم نمیاد.(اما این همه آرامش و تسلیم بودن و اینکه بچه رو خدایی دیگر نمی دانی در زندگی دوست دارم.اینکه می دانی امانت استو اینکه می دانی نباید همه چیز را فدای بچه کرد که بچه آزمایش و امانت است)


وقتی با اقتدار مرد خانه بودن و همراهی هاتو برای من و دخترت تکرار می کنی و چشمات برق میزنه که من با خنده بگم شما همسر و بابای خونه هستین هر چی شما بگین !


وقتی با عشق به بلدرچین هامون غذا میدی !!! خیلی پدرانه بهشون نگاه می کنی !!


وقتی کبک داشتیم و فرار کرد و تو تا یک روز تمام غصه می خوردی و آخرش اومدی بهم گفتی من برای یک کبک اینطوری شدم و اگه تو چیزیت بشه چکار کنم...


وقتی با مهر و بی مقدمه میگی دوست دارم ! 


وقتی نماز شکر میخونی ...هر روز


الحمدلله




نظرات 13 + ارسال نظر
سارا دوشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:50 ق.ظ http://donedona.blogsky.com

سلام خواهر خیلی خوشحالم قدم نورسیده مبارک خوش بحالتون انشالله همیشه باخانواده ات خوشبخت وشاد زندگی کنی واسه ما هم دعا کن خیلی محتاج دعایم

سلام عزیزم خوش اومدی.ممنون .
ایشالا خدا کمک کنه همه مشکلاتتون حل بشه..

شاد و پر عشق باشین.

آیدین دوشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 05:27 ب.ظ http://fakhtehf60.persianblog.ir/

بزن دست قشنگ رو به افتخار بابای زهرا جونی...هوراااااااااااااااا

واقعا !!!!!!!!!!!!! فکر کنم باید یه صدقه براش بدم...

*پرنیان* سه‌شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:59 ق.ظ http://ghalam110.blogfa.com/

عششششششششششششقتان جاااااااااااااااااااااودانه!!!

به همچنین شما ....
بهترین و زیباترین و پایدارترین ها رو براتون آرزو می کنم...

سارا یکشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:49 ق.ظ http://ma3nafaronesfi.blogfa.com/

بغضم گرفت باور کن ...
خدارو شکر به خاطر این دلای پاکی که بهتون داده . الان که دختر دارم میگم دختر و پسر هر دو شون هدیه ی خدا هستند و مادرا معمولا پسر دوستن اماااااااااااااااا...... برای بابا دختر یه چیز دیگه ست اینو از برق چشمای همسرم میفهمم وقتی از سرکار میاد خونه و فورا میره بالای سر زهرا و لپای زهرا خانوم مارو رو میبوسه و میگه زهرای بابا .
وقتی هم از اتاق میاد بیرون میگه خانوممممممم دخترمونو تو اتاق تنها نزار بیار اینجا باهم سر سفره میگم اخه این هنوز 9 روزشه میگه باشه نمیخوام تنها باشه
همسر من بچه دوسته ولی روزای اول که امیرعلی بدنیا اومده بود اینجوری نبود .الان یه جور دیگه شده مثل باباهای دختر داررررررررررر
ان شالله خدا این نعمت بزرگش رو براتون حفظ کنه و اونو از بندگان صالح خدا قرار بده

خدا رو شکر...

خیلی خوشحالم که سالم هستین و کلی ذوق کردم که بهم سر زدی...استراحت کن گلم.و مواظب خودت باش...
ایشالا خدا دخترتون پسرتون و بابا و مامانشون رو حفظ کنه...

منم برات بهترین نعمت ها و زیبایی ها و عشق ها رو در زندگی مشترک و کلا می خوام...آخه تو لیاقتت بهترین هاست...

مامان محمدین دوشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:45 ب.ظ http://mohammadein.blogfa.com

آنقدرررررررررررررررررررررررررررر زیبااااااااااااااااااااااااااااااااا بود که من کفففففففففففففف کردم.

حتما صدقه بده برای عشقتون.

خدایاااااااااااااااااااااااااااااااااا شکرت.

رضوان جونم سرم خلوت بشه آن میشم و خبرت میکنم. منم دلم برات لککککککککککککککک زده. می بوسمت خودت و زهرا ناز نازی روووووووووووووو.

راست گفتی صدقه میدم حتما....

دلم می خواد همه دوستام و عزیزانم خیلی بیشتر از این عشقو تجربه کنن...خیلی خیلی زیاد..ایشالا خدا با نظر لطفش سرشارمون می کنه از شادی و عشق و سلامتی ...همه رو !

منتظرتم. گل پسرها رو ببوس

گلابتون بانو سه‌شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:22 ب.ظ http://golabatoonbanoo.blogfa.com

چه پدر و مادر مهربونی!
انشاالله این گل دختر نور چشمتون باشه.

ایشالا ...
شما هم ایشالا سالم باشین و گل پسرتون مایه سربلندی شما در برابر خدای مهربون.

آنیتا چهارشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:55 ق.ظ

سلام عزیزم
حالت چطوره ؟ خوش حالم که اینهمه خوب و شادی :* خیلی مراقب خودت باش. به یادتم همیشه.
بوس

سلام عزیز دلم...
خوبم خدا رو شکر .ممنون
شما خوبین؟

ته مانده حرف های دلم (فاطیما) چهارشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:15 ق.ظ http://tahmandeh.blogsky.com/

نازی
چه قشنگ
چه با احساس
چه خوووووووووووووووووووووووووب
خیلی خوشحالم فاطمه جان که همسرت اینقدر باعث افتخارت شده
امیدوارم که مادر و پدر خوبی برای نی نی باشین

ایشالا هزار درجه بهتر از این روزها رو شما کنار همسرت تجربه کنی....که مطمئنا همین اتفاق می افته چون شما لایق بهترین و شادترین و آرام ترین زندگی ها هستین!!!!

خیلی خیلی دعا کن برامون که پدر و مادر خوبی باشیم...

گلابتون بانو چهارشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 02:55 ب.ظ http://golabatoonbanoo.blogfa.com

رمز؟!

صبا چهارشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 04:29 ب.ظ http://www.roozhayema3ta.blogfa.com

سلام خانومی
منو یادت میاد؟

میشه رمز مطلبت رو داشته باشم؟

گلابتون بانو پنج‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 02:58 ب.ظ http://golabatoonbanoo.blogfa.com

عزیزم رمزی که بهم دادی جواب نمیده!

لیلی شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:36 ق.ظ

خدا رو شکر

ممنونم.ایشالا شادیهای زندگی شما هم روزافزون باشه...

صمیم یکشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 07:16 ق.ظ

رضوان عزیزم..دلم انقدر پر میشه از رنگ خدا وقتی ادم هایی مثل تو و همسرت میشید امانت دار امین خدا ..
من برای سلامت تو ..همسرت و دخترک تو راهت دعا میکنم

ممنونم از همراهی ات عزیز دلم.

سلام عزیزم.خوش اومدی.

دعا کن از عهده اش بربیاییم...اینا که حرفه باید ببینیم عملمون چه جوریه...
خواهش میکنم.

واقعا خوشحالم که بهم سر زدی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد