نور چشم من ، امانت خدا

رَبِّ اجْعَلْنِی مُقِیمَ الصَّلاَةِ وَمِن ذُرِّیَّتِی رَبَّنَا وَتَقَبَّلْ دُعَاء

نور چشم من ، امانت خدا

رَبِّ اجْعَلْنِی مُقِیمَ الصَّلاَةِ وَمِن ذُرِّیَّتِی رَبَّنَا وَتَقَبَّلْ دُعَاء

وقتی هر از گاهی یکی تو وبلاگش تیتر میزنه "از هر دری ...." من اینقدر خوشم میاد اون متنو بخونم. مثه این مغازه های درهم و برهم هست که یه چیز خوشکل توش پیدا میکنی و حالتو جا میاره ...


خب منم از هر دری...


اولا که خوبیم خدا رو شکر... من مهربونم .همسرم هم مهربون .

هردومون مشغول کارهای همسر و خونه ...سرچ و تایپ و پاور پوینت و ترشی انداختن و سیر و لوبیا و باقله و ... پاک کردن.

همسرم از سال 83 تا حالا هرسال سیر ترشی درست کرده.من این روزها حوصله ندارم  هی باقله و لوبیا و سیر و ...پاک کنم. چیزی نگفتم وقتی با دوتا پاکت سیر و لوبیا  اومد خونه.اما قیافه ام تابلو بود...سریع گفت خودم پاک می کنم ها!!!

بعد هم گفت می دونم اذیت میشی اما دوست دارم به بچه هامون از این سیرها برسه...

آخییییی ....گفتم دستتون درد نکنه!


تکون های نی نی خیلی خوشکل تر شدن. گاهی کسی بهم میرسه میگه وای حوصله ات سر نرفته! اما من عاشق این دورانم. دلم تنگ میشه برای همه لحظه هاش.حتی برای این چند روز که گوش درد بدی دارم.دلم برای اشتیاق و محبت همسرم به تکون های نی نی تنگ میشه. برای چهار قل خوندن هاش تنگ میشه.(که بعضی موقع ها از شدت خستگی موقع خواب فقط یه قل رو می خونه .اونم توحید رو!)


یه شب داشت کارهاشو پای کامپیوتر انجام میداد و من خوابیده بودم. حدود 12 تا 1 بود . تو خواب صدای پاشو شنیدم که با عجله اومد طرف من. میگفت داشتی بد نفس می کشیدی اومدم جای بالشو سرتو درست کنم. یه شب هم نصفه شب تو خواب دیده بود من هی دارم صداش می کنم و بیدار که شده بود دیده بود به وضعیت بدی خوابم برده ونفسم راحت نیست. چون می دونسته که به خاطر درد گوشم دیر خوابم برده فقط با دست سرمو جابجا کرده بود و دلش نیومده بود صدام کنه.منم که خواب خواب بودم!! من عاشق این لحظه ها و توجه هاشم.بهش هم میگم همیشه.


مامان و بابا که حسابی منو لوس کردن. یه بار رفتم باغ ارم پیاده روی.با دوستام بودم.و باغ ارم درست روبروی کوچه بابا ایناست! هی زنگ میزدن و میگفتن برگشتن گرمه و کوچه یه کم سربالایی داره ، هر وقت خواستی بیای زنگ بزن بیام دنبالت.من گفتم نمی خواد بعدا موقع برگشتن دیدم بابا همونطوری سر کوچه منتظر من تو ماشین مونده که منو ببره بالا....خیلی خجالت کشیدم....


تو این مدت بارداری خواب همه بزرگترهای فامیل که مردن رو دیدم و همشون حس خوبی به من دادن.آخریش مادر بابا بود که خوشکل و تمیز نشسته بود یه جا و من کنارش بودم و داشتم  براش می گفتم که شما که نبودین همه نوه ها بزرگ شدن و همه رو بهش معرفی می کردم. اینقدر این خوا ب آرومم کرد! خدا همشون رو بیامرزه!(من دیدم که یاد مرده ها کردن چقدر تو زندگی آدم اثر داره ...)


یه شب خواب یه نی نی خوشکلو دیدم که بغلش کرده بودم.نرمی دستاشو هنوز حس می کنم.


همسرم از بچه تازه به دنیا اومده کلا خوشش نمیاد .داریم کلی رو این موضوع کار می کنیم که یهو بچه رو پرت نکنه اونور!!


خوشحالم که بارداری رو از عرفه شروع کردم. محرم داشتم. فاطمیه داشتم و به رجب و شعبان ختم میشه!شاکرم....


کار کردنم هم هنوز معلوم نیست!منتظر خبرشون هستم!


خب همین



الحمدلله






نظرات 6 + ارسال نظر
گلابتون بانو یکشنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 11:08 ب.ظ http://golabatoonbanoo.blogsky.com

خدا رو شکر که همه جی خوبه. الهی همیشه شاد باشی.

خدا رو شکر...
می دونی گاهی یادمون میره یه عالمه چیز برای شاد شدن داریم! بهونه گیری می کنیم.

ممنونم از خدا...

ته مانده حرف های دلم (فاطیما) دوشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 08:30 ق.ظ http://tahmandeh.blogsky.com/

سلام
چقدر خوبه همسرت اینقدر هواتو داره
یعنی علی هم بعدا هوای منو داره اینطوری؟
آدم خیلی ذوق میکنه یکی اینقدر بهش توجه کنه

مادرای کمیو دیدم که از تک تک لحظه های بارداریشون لذت می برن
آفرین

مطمئن باش آقا رضا بچه شو ببینه یادش میره از نوزاد تازه متولد شده بدش میاد پس الان اذیتش نکن

اوه ... من که امیدوارم به علی آقاتون.می دونم حسابی دورو برت میچرخه .
می دونی این توجه ها از هزاران هدیه و زبان بازی های بیمزه برام شیرین تره.
خدا رو شکر.ایشالا شما شادترین و زیباترین لحظه ها رو همیشه داشته باشین. خیلی بیشتر و بهتر از اونی که من چشیدم و دارم.

خب بعضی از مادرها هم واقعا تو بارداری اذیت میشن. خدا به من خیلی لطف داشته.

امیدوارم که خوشش بیاد .باید قیافه اش رو ببینی وقتی که یه نوزاد رو تو تلویزیون میبینه....خیلی خنده داره !

فروغ دوشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 02:43 ب.ظ http://fakhtehf60.persianblog.ir/

منم سر حسینم خیلی خواب میدیدم چند بار خودش رو تو خواب دیدم چند بار خواب دیدم دارم شیرش میدم وقتی هم از خواب بیدار میشدم کلی ذوق میکردم اما سر این یکی ریشه خوابهام خشکیده...میبینی تو رو خدا


واقعا اونی که تو خواب میدیدی مثه خودش بود؟؟؟
آخه اونی که من تو خواب دیدم خیلی ناز و خوشکل بود.می درخشید!

آنیتا سه‌شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 09:47 ب.ظ

che khabaraaye shaadi neveshte boodi, kheli khoshaalam baraat. dige chizi namoonde na? kheili moraaghebe khodet bassh:* boos boos

ممنونم گلم. من دلم خیلی برات تنگ شده بودها !
آره تقریبا یک ماه و یک تا دو هفته مونده!

ایشالا از شما هم همیشه خبرهای شاد باشه!
خوبی؟اوضاعت خوبه عزیزم؟

*پرنیان* جمعه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 10:55 ب.ظ http://ghalam110.blogfa.com/

عزیزم دعا میکنم که به انید خدا این روزهای آخر بارداریت رو به خوبی پشت سر بگذاری و کوچولوت رو تو آغوش بگیری.

وبلاگت بهم آرامش میده!

ممنونم گلم .واقعا به دعاهای همه محتاجم.
ممنون عزیزم.

سارا شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 12:58 ب.ظ http://ma3nafaronesfi.blogfa.com/

چرا نظرم نیست؟؟؟؟؟؟
همسر منم از نوزاد خوشش نمیاد سر امیرعلی هم روزای اول طرفش نمیومد اما دختر یه چیز دیگه ست خیالت راحتتتتتتتتتتت

خب من نبودم که تایید کنم.

واقعا؟؟؟؟!!! برات تعریف می کنم که عکس العملش چی بود! ایشالا !خب به هرحال می فهمم که مرد هست. البته تو این مدت حسابی به همین تکون های کوچولویی که می بینه و حس می کنه وابسته شده (وابسته اش کردم!!)که فکر کنم همون طوری که می گی بشه !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد