نور چشم من ، امانت خدا

رَبِّ اجْعَلْنِی مُقِیمَ الصَّلاَةِ وَمِن ذُرِّیَّتِی رَبَّنَا وَتَقَبَّلْ دُعَاء

نور چشم من ، امانت خدا

رَبِّ اجْعَلْنِی مُقِیمَ الصَّلاَةِ وَمِن ذُرِّیَّتِی رَبَّنَا وَتَقَبَّلْ دُعَاء

باران رحمت 10


وَاصْبِرْ فَإِنَّ اللّهَ لاَ یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ


و شکیبا باش که خدا پاداش نیکوکاران را ضایع نمى‏گرداند

(۱۱۵)هود

 


بعضی موقع ها که همه چی آوار میشه روی سر آدم و غم میشینه روی دل آدم خوندن این جمله ها مثه آبی بر آتش عمل میکنه...نه؟؟؟

حبه انگور

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

حال ما


دستام بوی میگو کرفته بود .... هرچی میشستم نمی رفت. حالم بهم میخورد. اما دیر شده بود.تند تند لباس پوشیدم و رفتم...

بارون می اومد و من آروم میرفتم چون خیابون ها لیز بود.

انگار داشتم میرفتم سر یه قرار ملاقات خیلی مهم. دستپاچه بودم. هیجان زده بودم. رسیدم.

جای پارک نبود. مجبور شدم برم دورتر پارک کنم و تا رسیدم داخل فهمیدم همه جای حسینیه پر شده و مدرسه کنار حسینیه رو فرش کردن برا ما ها که دیر رسیدیم.

یه جا نشستم اولین بار بود که بعد از بارداری به یه جلسه میرفتم. ذوق داشتم. به همه آدمهای دور و برم نگاه کردم. چندتا شون مثه من بودن یعنی؟ یه خلوت عاشقانه بود و من و نی نی. براش دعا رو با ترجمه خوندم. اشک نریختم .با آرامش خوندم. فقط چون یه خورده بلندگو مشکل داشت کمی اختلال بود. اما خوب بود. دعا تموم شد. رفتم پایین . تو حیاط. بارون قطع شده بود. اما خنکیش و تازگیش بود. با تمام وجود نفس کشیدم که به نی نی هم برسه. آسمون خوشکل بود... شنیدم که کسی گفت : حسین ارباب ....بدجوری به دلم نشست...بدجور...

بعد هم از امام رضا خوندن...

نمی دونم اما محشر بود.

نعمتیه که با یه نی نی بری جایی و احساس کنی خلوتی داری و با همه خوبان عالم حرف بزنی. معجزه است.

اومدم خونه.همسرم با خستگی تمام(ماهی و میگو پاک کرده بودیم با هم و من بقیه شو و جادادن رو گذاشته بودم برای اون و رفتم دعا!!!) هنوز عرفه رو تموم نکرده بود.خیلی دلم سوخت .گفت این چند صفحه رو به جای من بخون لطفا. افطار کرد .... و من سرشار شدم از نعمت داشتن او....




خیلی زیاد به همه اونایی که مشکل دارن تو بچه دار شدن فکر میکنم. واقعا دعا میکنم براشون.از جمله مگنولیای عزیزی که رفته و خبری ازش نداریم. از روز اول خیلی خیلی به فکرشم.کاش می دونستم حالش چطوره این روزها..






سلام بر حسین (ع)


عرفه

من

بابا

تو

حسین



خدایا بپذیر ما رو ...

نازمون خریداری شد ...



جاری دومی اومد دیدنم . با یه دسته گل خوشکل و یه لباس خوشکلتر ...

جاری اولی اومد با یه کارت و لباس خوشکل .روی کارت براش نوشته:

به جمع ما خوش اومدی ! دوستت داریم.


اینقدر این جمله به دلم نشست!



فکر میکنم صبح فقط یکم حساس شده بودم.لوس شده بودم. اما الان شادم و دلگرم.

همسرم میره و میاد میگه ناراحتی از من داری؟ میگم فعلا نه اما بعدا شاید!!!!



الحمدلله