بیخود نبود که پرید ... نوشته هامو میگم. رنگ و بوی ریا داشت... عجب بود و خودشیفتگی ....
دلم ازت گرفته بود. سرد بودم و قفل. تو هم هرکار میکردی این قفل باز نمی شد...دست خودم نبود تو هم بدجور دلگیرم کردی ...
از حضرت فاطمه خواستم...تا حالا سابقه نداشت سه روز بی اعتنا بشم به همه چیز و به تو و مثله یه روح تو خونه راه برم. بی هیچ اشکی .از خودم تعجب کردم. چیزی در درونم دست و پا میزد که منو از تو دور کنه... و نخواستم و التماس کردم که اون مهر همیشگی برگرده ...هنوز کامل نشده اما داره میاد... دوباره گرم هستم .
الحمدلله
شبها چشمامو می بندم... خواب نمیاد توش.. خیره میشم به چارچوب در و نور ضعیفی که از شعله بخاری میاد...نور آبی... بعد آروم آروم احساس می کنم کسی در درونم منتظره تا براش حرف بزنم. منم صداش می کنم. با هم یه کوچولو که حرف میزنیم یهو آروم میشم و می خوابم...
صبح با صدای ساعت که برای نماز بیدار میشم احساس میکنم چقدر هر روز نزدیکتر شدم بهش...
خدایا با چه زبونی به خاطر اینکه این مرحله از زندگیم تا حالا اینقدر عالی گذشته ازت تشکر کنم. هربار تو مطب دکتر با انواع مشکلات این دوران روبرو میشم و با حیرت نماز شکر می خونم.
الحمدلله
نمی دونم هنوز زوده یا نه اما دیشب یه تکون کوچولو احساس کردم... دردی عجیب داشتم و وسط های درد این تکون رو حسون کردم. یعنی ممکنه؟ خیلی خیلی عالی بود...
یه دوست خوب دارم ، یه خواهر مهربون ، (جاری اولم ) که یکی از خادم های افتخاری شاهچراغه ... هر هفته میره اونجا. هرهفته یه چیزی با خودش می بره و برام روش دعا می خونه و میاره. من هفته ای یه بار خرما (یا سیب ، یا کلم!! و... ) می خورم که با هوای شاهچراغ و دعای توسل و حدیث کسا و زیارت عاشورا و... نفس پاک دوست خوبم متبرک شده...
این دوست خوبم کتاب گناهان کبیره رو بهم داد و قبلش هم یه دفترچه...بهم گفت من می خوام محاسبه داشته باشم از خودم و کارهام. بیا ثبت کنیم ببینیم تا چند روز می تونیم هر روز یه کار مستحب و یه پرهیز از گناه داشته باشیم..آیا مثلا می تونیم تا 40 روز گناهی رو کنترل کنیم....
من هنوز به طور جدی راه نیفتادم اما اون حسابی مشغوله ...خدایا به هردومون توفیق بده...
از خدا می خوام خیر و برکت دنیوی و اخروی رو در زندگی دوست مهربونم سر ریز کنه .همیشه.