نور چشم من ، امانت خدا

رَبِّ اجْعَلْنِی مُقِیمَ الصَّلاَةِ وَمِن ذُرِّیَّتِی رَبَّنَا وَتَقَبَّلْ دُعَاء

نور چشم من ، امانت خدا

رَبِّ اجْعَلْنِی مُقِیمَ الصَّلاَةِ وَمِن ذُرِّیَّتِی رَبَّنَا وَتَقَبَّلْ دُعَاء

دلگیرانه

خیلی دو دل هستم اینا رو بنویسم یا نه ! کلا مدتیه این حرفا رو ننوشتم ....


اصلا حال و هوای اینجا به این حرفا نمی خوره...

میایین اونور با هم یکم درد دل کنیم.



خانه درد دل من !


رویای شیرین

چندتا دلیل داشت که نمی نوشتم .اول اینکه من دارم این وبلاگو مثه یه سورپرایز برا همسرم آماده می کنم که تو یه فرصت مناسب بهش بدم و این روزها زیاد خونه هست و نمی خوام ببینه !

بعد هم کلا حوصله نداشتم .خیلی بی حال و حوصله ام. هی می خوام بنویسم و میرم تو حالت غم و دلتنگی و دلم نمیاد بنویسم....



همش عصرها دلم می خواد بزنم بیرون. دلم یه رودخونه با یه چندتا درخت می خواد. سبز و آبی طبیعت کنار هم خیلی آرامش بخشه ..

یه جورهایی از دست اطرافیانم دلگیر شدم. اگه تو وبلاگ قبلی بود می نوشتم چی شده اما اینجا نه !

دیشب یه مقدار تنگی نفس و ضربان شدید قلب داشتم . دکترم گفت باید بری پیش متخصص قلب چک بشی. بعدا متخصص قلب گفت ظاهرا  مشکلی نیست ولی برو یه بیمارستان شاید مجبور بشن سزارینت کنن. دلم هری ریخت پایین. خیلی ترسیدم. آماده نبودم. بعد که زنگ زدم به دکترم  آرومم کرد و گفت چیزی نیست.اون بنده خدا خواسته احتیاط کنه. یه قرص بهم داد گفت بخور .

خدا رو شکر مشکلی پیش نیومد. یک ساعت بعد از خوردن قرص آروم شدم. اما حس تنهایی و ترسی که تو وجودم بود ول کن نبود. تا سه شب بیدار بودم.


حالا هم همش به اومدنت فکر می کنم. به دستان کوچک و ناز و نرمت. به لب های شیرین و چشمانی که بسته بودنشون هم زیباست. به صدای شیرین گریه هات و به اولین لبخندت. از خدا می خوام که همه زیبایی های داشتنت رو بهم بچشونه . سلامتیتو می خوام و شادی و عاقبت به خیریتو. عزیز نازنینم خوابیدن کنار تو و زل زدن به صورت پاک و معصومت برام یه رویای شیرینه. 


الحمدلله

یک حس شیرین و خنک


اینجا رو معمولا می خونم اما حواسم نبود به دوستای خوبم معرفی کنم. حس و حال خوبی میده به آدم.مثه یه لیوان شربت یا عرق بیدمشک خنک تو گرمای یک روز تابستونیه.

وقتی هر از گاهی یکی تو وبلاگش تیتر میزنه "از هر دری ...." من اینقدر خوشم میاد اون متنو بخونم. مثه این مغازه های درهم و برهم هست که یه چیز خوشکل توش پیدا میکنی و حالتو جا میاره ...


خب منم از هر دری...


اولا که خوبیم خدا رو شکر... من مهربونم .همسرم هم مهربون .

هردومون مشغول کارهای همسر و خونه ...سرچ و تایپ و پاور پوینت و ترشی انداختن و سیر و لوبیا و باقله و ... پاک کردن.

همسرم از سال 83 تا حالا هرسال سیر ترشی درست کرده.من این روزها حوصله ندارم  هی باقله و لوبیا و سیر و ...پاک کنم. چیزی نگفتم وقتی با دوتا پاکت سیر و لوبیا  اومد خونه.اما قیافه ام تابلو بود...سریع گفت خودم پاک می کنم ها!!!

بعد هم گفت می دونم اذیت میشی اما دوست دارم به بچه هامون از این سیرها برسه...

آخییییی ....گفتم دستتون درد نکنه!


تکون های نی نی خیلی خوشکل تر شدن. گاهی کسی بهم میرسه میگه وای حوصله ات سر نرفته! اما من عاشق این دورانم. دلم تنگ میشه برای همه لحظه هاش.حتی برای این چند روز که گوش درد بدی دارم.دلم برای اشتیاق و محبت همسرم به تکون های نی نی تنگ میشه. برای چهار قل خوندن هاش تنگ میشه.(که بعضی موقع ها از شدت خستگی موقع خواب فقط یه قل رو می خونه .اونم توحید رو!)


یه شب داشت کارهاشو پای کامپیوتر انجام میداد و من خوابیده بودم. حدود 12 تا 1 بود . تو خواب صدای پاشو شنیدم که با عجله اومد طرف من. میگفت داشتی بد نفس می کشیدی اومدم جای بالشو سرتو درست کنم. یه شب هم نصفه شب تو خواب دیده بود من هی دارم صداش می کنم و بیدار که شده بود دیده بود به وضعیت بدی خوابم برده ونفسم راحت نیست. چون می دونسته که به خاطر درد گوشم دیر خوابم برده فقط با دست سرمو جابجا کرده بود و دلش نیومده بود صدام کنه.منم که خواب خواب بودم!! من عاشق این لحظه ها و توجه هاشم.بهش هم میگم همیشه.


مامان و بابا که حسابی منو لوس کردن. یه بار رفتم باغ ارم پیاده روی.با دوستام بودم.و باغ ارم درست روبروی کوچه بابا ایناست! هی زنگ میزدن و میگفتن برگشتن گرمه و کوچه یه کم سربالایی داره ، هر وقت خواستی بیای زنگ بزن بیام دنبالت.من گفتم نمی خواد بعدا موقع برگشتن دیدم بابا همونطوری سر کوچه منتظر من تو ماشین مونده که منو ببره بالا....خیلی خجالت کشیدم....


تو این مدت بارداری خواب همه بزرگترهای فامیل که مردن رو دیدم و همشون حس خوبی به من دادن.آخریش مادر بابا بود که خوشکل و تمیز نشسته بود یه جا و من کنارش بودم و داشتم  براش می گفتم که شما که نبودین همه نوه ها بزرگ شدن و همه رو بهش معرفی می کردم. اینقدر این خوا ب آرومم کرد! خدا همشون رو بیامرزه!(من دیدم که یاد مرده ها کردن چقدر تو زندگی آدم اثر داره ...)


یه شب خواب یه نی نی خوشکلو دیدم که بغلش کرده بودم.نرمی دستاشو هنوز حس می کنم.


همسرم از بچه تازه به دنیا اومده کلا خوشش نمیاد .داریم کلی رو این موضوع کار می کنیم که یهو بچه رو پرت نکنه اونور!!


خوشحالم که بارداری رو از عرفه شروع کردم. محرم داشتم. فاطمیه داشتم و به رجب و شعبان ختم میشه!شاکرم....


کار کردنم هم هنوز معلوم نیست!منتظر خبرشون هستم!


خب همین



الحمدلله






حس خوب من حس بد من!

تا حالا فکر میکردم نمی تونم زایمان طبیعی داشته باشم اما دکترم بهم گفته شاید بتونی زایمان بدون درد (بی حسی اپیدورال )داشته باشی!


هم خوشحالم و هم نگران. می ترسمو اصلا نمی دونم چکار کنم. دوست دارم همه تمرین های ورزشی و تنفسی رو انجام بدم که اگه زایمانم طبیعی بود مشکلی پیش نیاد اما می ترسم و اصلا نمی تونم. یه حس بدی دارمو یه حس خوب!