نور چشم من ، امانت خدا

رَبِّ اجْعَلْنِی مُقِیمَ الصَّلاَةِ وَمِن ذُرِّیَّتِی رَبَّنَا وَتَقَبَّلْ دُعَاء

نور چشم من ، امانت خدا

رَبِّ اجْعَلْنِی مُقِیمَ الصَّلاَةِ وَمِن ذُرِّیَّتِی رَبَّنَا وَتَقَبَّلْ دُعَاء

خانه قدیمی


من برگشتم سر جای قبلیم 


و در مورد زهرا در اینجا  خواهم نوشت 
http://myfruit.blogsky.com

لبیک اللهم لبیک


تلویزیون روشنه ...داره شیر می خوره یهو برنامه عوض میشه و یه میان برنامه با صدای لبیک حاجی ها شروع میشه....زهرا که به طور طبیعی به هر صدای جدیدی عکس العمل نشون میده ، سرشو می چرخون و اولین بار از تلویزیون کعبه رو می بینه ...



پارسال همین وقتا بود که با زهرا رفتیم عرفه...البته فقط من بودم اون توی شکمم بود...


حالا حس خوبی دارم. از به یاد آوردن اون دعا خوندن دوتاییمون..اگه خدا بخواد می خوام امسال هم ببرمش...


زهرای من تو بغلم خودشو برام لوس می کنه و با معصومیت تمام می خنده...دنیا رو دارم من ...


الحدلله


اللهم ارزقنا توفیق حج بیتک الحرام...





مثله بهاره سبزه دخترم *... + عکس

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

این روزها ...

وقتی چشماش نصفه شب برق میزنه و بعد آروم آروم یه لبخند بهم تحویل میده ، آیا حق دارم از  بی خوابی شکایت کنم؟


وقتی دارم از کنارش رد میشم و با اون نگاه مهربونش تموم مسیر حرکت منو دنبال می کنه آیا می تونم ناسپاس باشم ؟


وقتی با دستان لطیفش محکم دست منو تو خواب میگیره چی می تونم بگم؟


وقتی بالای سرش می ایستم و اون با تمام توانش خودشو به سمت من بالا میکشه تا بغلش کنم آیا می تونم ذوق تمام دنیا رو برای داشتنش نکنم؟


همه اینها  هست و همه شادی های دنیا ...اما هربار می خندم و  می خندد دلم برای دختر 8 ساله ای می گیرد که دیگر بابا ندارد؟ دارم له میشم زیر این غم...خدایا به هممون صبر بده ...



شکر



هر روز با این اضطراب بیدار میشم که اگه امروز مشکلی براش پیش بیاد چیکار کنم و شب با این فکر به خواب میرم که خدایا شکرت که امروز هم به خیر گذشت !